کد مطلب:298615 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

از زبان یکی از دانشمندان اهل سنت بشنوید


ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه [1] این حدیث را آورده است كه عباس و فاطمه به نزد ابوبكر رفتند و مطالبه ی سهم الارث خود و فدك را كردند، چنانكه پیش از این گذشت، و در جای دیگر حدیث مطالبه ی فدك را از طرف فاطمه (ع) به سند معتبر خود از عایشه نقل كرده و گفته است: ابوبكر از باز پس دادن فدك و اموالی كه رسول خدا در مدینه داشت و خمس اموال خیبر و غیره به فاطمه خودداری كرد، و فاطمه از وی دلگیر شد و از او قهر كرد و تا زنده بود دیگر با ابوبكر سخن نگفت، و پس از وفات او نیز علی (ع) شبانه او را دفن نمود و ابوبكر را از وفات و دفن او مطلع نكرد.

و سپس چند حدیث دیگر به همین مضمون از ام هانی، ابی الطفیل و محمد كلبی، ابی سلمه و دیگران روایت كرده و در ضمن سخنانش یك جا هم می گوید «المشهور انه لم یرو انتفاء الارث الا ابوبكر وحده» [2] یعنی مشهور است كه حدیث (نحن معاشر الانبیاء لا نورث...» را جز ابوبكر كس دیگری نقل نكرده است.


آن گاه داستان بازگرداندن فدك را در زمان عمر به علی (ع) و عباس نقل می كند و از مالك بن اوس روایت كرده كه گفت: در آن روز كه علی (ع) و عباس به نزد او آمدند عثمان و سعد و عبدالرحمن و زبیر نیز پیش عمر بودند، و عمر پیش از آنكه فدك را بازگرداند، رو به عثمان و سعد و عبدالرحمن و زبیر كرده و آنها را به خدا سوگند داد كه آیا شما می دانید پیغمبر فرمود: «نحن معاشر الانبیاء لا نورث...» آنها گفتند: آری، سپس رو به علی (ع) و عباس كرد و آن دو را نیز به همین سوگند داده و هر دوی آنها نیز اقرار كردند...

به دنبال آن باز حدیثی از عروه نقل می كند كه زنان پیغمبر عثمان را به نزد ابوبكر فرستادند و ارث خود را از پیغمبر از او مطالبه كردند [3] ...

پس از نقل اینها ناگهان متوجه می شود كه میان این روایت تناقض و ضدیت پدید آمد، آن گاه با تعجب می گوید: براستی این مشكل و عجیب است كه چگونه یك جا عثمان سخن عمر را تصدیق كرده و می گوید: من این حدیث را از پیغمبر شنیدم، و در جای دیگر خود همین عثمان به عنوان نمایندگی از طرف زنهای پیغمبر پیش ابوبكر می رود و ارثیه ی آنها را از وی مطالبه می كند، مگر آنكه بگوییم: عثمان و سعد و عبدالرحمن و زبیر سخن عمر را از روی تقلید از ابوبكر و حسن ظن به او تصدیق كرده بودند اگر چه خود چنین حدیثی را از پیغمبر نشنیده بودند. [4] .

و سپس می گوید: در اینجا مشكل دیگری پیش می آید كه عمر در اینجا علی و عباس را- طبق این حدیث- سوگند می دهند كه آیا شما می دانید كه پیغمبر چنین گفت؟ و آن دو پاسخ دادند: آری می دانیم؟

و آن گاه با تعجب می پرسد: پس چگونه عباس با اینكه می دانست پیغمبر فرموده: ما از خود ارثی نمی گذاریم- طبق آن حدیث دیگر- با فاطمه برای مطالبه ی فدك و اموال موروثی پیغمبر به نزد ابوبكر آمد؟ و آیا جایز است كسی بگوید: عباس می دانست ولی ارثی را مطالبه می كرد كه مستحق آن نبود؟


و آیا جایز است كسی بگوید: علی (ع) این حدیث را می دانست اما به همسرش فاطمه اجازه داد چیزی را كه مستحق آن نبود مطالبه كند؟ بدان گونه كه از خانه بیرون آید و به مسجد برود و با ابوبكر به منازعه برخیزد؟

و آیا این سخنانی را كه فاطمه با ابوبكر دارد (و با او به محاكمه برمی خیزد) بدون اجازه ی علی (ع) صورت گرفته؟

و از اینها گذشته اشكال دیگری كه پیش می آید این است كه اگر این حدیث درست بود پس چرا ابوبكر شمشیر و مركب سواری و ردای مخصوص پیغمبر را به علی داد؟ برای اینكه اولاد او وارث اصلی پیغمبر نبود، و اگر به عنوان سهم الارث همسرش فاطمه آنها را به علی داد باز هم جایز نبود زیرا حدیث «لا نورث...» شامل هر چیزی چه كم و چه زیاد می شود و روی آن حدیث این كار را هم ابوبكر حق نداشت انجام دهد، زیرا حدیث قابل تخصیص نیست وگرنه خود پیغمبر آن را تخصیص می زد؟

و طبق آن خبری كه محمد كلبی روایت كرده نیز اشكال بزرگ دیگری لازم می آید و آن این است كه بر طبق آن روایت فاطمه (ع) مدعی بود كه فدك را پدرم به من بخشیده و ام ایمن نیز به این مطلب گواهی داد، و ابوبكر در جواب فاطمه گفت: این مال از آن پیغمبر نبود، بلكه مالی از اموال مسلمانان بود كه صرف در كارهای مردم و انفاق در راه خدا می كرد؟

و اشكال حدیث این است كه كسی بگوید: آیا چگونه برای پیغمبر جایز بود كه قسمتی از اموال مسلمانان را- چه خانه و چه باغ و چه غیر آنها- به خاطر وحیی كه خدا به او كرده بود، یا از روی اجتهاد به دختر یا غیر دخترش ببخشد؟ اگر بگویید: جایز نبود با دلیل عقل و با همه ی مسلمانان مخالفت كرده اید، و اگر بگویید: جایز بود پس جوابی كه ابوبكر به فاطمه داد صحیح نبود، زیرا فاطمه می گفت: ام ایمن چنین گواهی می دهد، پاسخش این بود كه شهادت ام ایمن به تنهایی كافی نیست، نه اینكه بگوید: این مال پیغمبر نبود بلكه مال همه ی مسلمانان بوده...

و پس از آنكه دو اشكال دیگر نظیر آنچه شنیدید به این روایات و روایت ابوبكر می گیرد، حدیث خصومت علی (ع) و عباس را پیش می كشد و در آخر چون نمی تواند


میان آنها را به هیچ نحو وفق دهد در پایان می گوید:

«ان هذا لمن اعجب العجائب و لولا ان هذا الحدیث اعنی حدیث خصومه العباس و علی عند عمر مذكور فی الصحاح المجمع علیها لما اطلت العجب من مضمونه، اذ لو كان غیر مذكور فی الصحاح لكان بعض ما ذكرناه یطعن فی صحته...»

(براستی كه این مطلب عجیبترین چیزهاست و اگر این حدیث در كتابهای صحاح نبود این قدر جای تعجب نبود و طرد می شد، ولی... [5] ).

و به همین ترتیب هر یك از این احادیث را مورد بررسی قرار داده و بدانها اشكال می گیرد و همه را هم به صورت معما و بلاجواب گذارده و می گذرد، و ما نیز به خاطر اینكه سخن در این باره به درازا كشیده و ممكن است ملال آور باشد از نقل بقیه ی آن خودداری می كنیم و تنها آخرین قسمت سخنان او را كه پس از چندین صفحه ی طولانی [6] می گوید برای شما نقل می كنیم كه گفته اند:

بعد از همه ی اینها یك سخن می ماند كه هیچ جوابی ندارد و آن این است كه فرضا فاطمه هیچ گونه حقی در فدك نداشت و در این محاكمه حق با ابوبكر و عمر بود،- اگر نگوییم دین و مذهب چنین اقتضا می كرد- مقتضای رعایت بزرگداشت مقام پیغمبر و سفارشهایی كه درباره ی فاطمه دخترش [7] فرمود این بود كه:

اولا: از مسلمانان می خواستند تا در مورد فدك از حق خود صرفنظر كرده و آن را به فاطمه می دادند؟

ثانیا: اگر مسلمانان هم به این امر راضی نمی شدند، به جای فدك مال دیگری به وی داده و او را راضی می كردند، زیرا برای زمامدار مسلمین هر جا مصلحت بداند چنین كاری جایز است؟ و حتی نیازی هم به مشورت با مسلمانان ندارد!

«و هذا الكلام لا جواب عنه»!

(و براستی این مطلبی است كه هیچ جوابی ندارد؟)


در آخر چون مطلب برای او به صورت عقده ای لاینحل درمی آید و سخت او را تحت فشار قرار می دهد برای راحت شدن و خلاصی از این عقده و گذشتن از این ماجرای مهم تاریخی می گوید:

فاصله ی زمانی ما با آن زمان زیاد است و ما نمی توانیم حقیقت امر را آن گونه كه بوده بفهمیم، و الی الله ترجع الامور!


[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 81.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 82.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83.

[4] «عذر بدتر از گناه» كه شنيده ايد به چنين عذرهايي مي گويند؟!.

[5] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 89.

[6] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 106.

[7] و بلكه تنها يادگارش پس از خود.